کشکنگ

از وقتی از خانه گریختم یک آن هم گریه نکردم...

کشکنگ

از وقتی از خانه گریختم یک آن هم گریه نکردم...

کشتی شیطان

مکان بندرلنگه پاتوق.صحنه پشت کانون پرورش فکری کودک ونوجوان،کنار دریا چند تا پله هم دارد.زمان روز،نه شب ،نمیدانم بین روز و شب نزدیکیهای بنگ شوم.من وخودش ایستاده ایم.من روی پله سوم و خودش ازترس پشت دیوار زیر پله ها طوری که اب دریا بر دمپای هایش تف می اندازدمن که نمیترسم وفقط ازدریا میترسم به اخردریا مینگرم.

خودش چیزی دراز در دست دارد و به گمانم بین دوراهی گیر کرده است چون هی لای انگشتش میگذارد و بر میدارد بین دو لبهایش مینهد.ازبس این کار را تکرار میکندکله اش سوت میکشدطوری که از دهانش فواره دودبیرون می اید.من ازترس دریاخودم راپشت سر،صدای محسن نامجوکه ازموبایل خودش میشود پنهان  میکنم.صحبت درباره کار کشتی شیطان است.خودش عصبانی است ومیگوید:مرتیکه، زار مال ماست او اجرا میکند،ان جماعت چه میدانند زار چیست،سرحدی...

خودش ان چیز دراز که حال کوچک شده است را محکم به دریا که بردمپایهایش تف می انداخت پرت میکند و بعد هم ازسر تلافی بر رخ دریا تف میکند من هم که از دریا چندشم میشودلبخندی برلبم امد و کلاه خود را از سر برداشتم وگفتم:به من ربطی نداره،اگر تاچند وقت دیگرمن ....

خودش هم گفت:تو تاچند وقت دیگرازدست من....

حالامنتظریم.